عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام
پس چه جور میخــــــــوای برام از عشق بخــــــــونی؟
دوست دارم تا اخرین باقیمانده ی جانم تو را عاشق کنم
زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده
زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده
زندگی من در همین از تو نوشتن ها وسعت یافته
نفس کشیدن من تنها با یاد اوری زنده بودن تو امکان پذیر است
همین که گاه نگاه چشمان پر از عشق یا سردی تو را میبینم برایم کافی است و قانع
کننده است که زندگی زیباست
اگر روزی از دیار من سفر کنی با چشمانی نابینا شده از گریستن در نبودت جای
قدمهایت را بر روی سنگفرش خیابان گل باران میکنم
دادگاه عشق
در دادگاه عشق قسمم قلبم بود، وکیلم دلم بود
و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان
قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن
تو اعلام کرد پس محکوم شدم به تنهایی و مرگ
کنار چوبه ی دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم
و من گفتم به تو بگویند:
دوستت دارم
عسل آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگرنیندیشم که همین دوست داشتن زیباست... |